خاطرات این چند روز
خب اول تاسوعا و عاشورا رو بهتون تسلیت میگم🖤 خب ما دیروز از خواب بیدار شدم رفتم لباس عروسکم رو تنش کردم(چون شب قبلش یادم رفته بود لباس تنش کنم😂😐) خب بعدش با کالسکه جدید خواهرم رفتیم بیرون یکم قدم بزنیم و دسته هارو تماشا کنیم گفتیم بریم یه سری به مامان بزرگم بزنیم که متاسفانه خونه نبود و مسجد بود 🥲 وقتی هم برگشتیم بابام داشت میرفت بیرون بعدش داداشم یه عالمه گریه کرد که من میخواستم با بابا برم بیرون😐 بعدش بختطر اینکه بیرون خیلی گرم بود🥵مامانم یه اسموتی ملون درست کردش 🧋بعدشم مه دیگه شب شد ساعت ده و نیم راه افتادیم به سمت مسجد بعدش ساعت دوازده مراسم تموم شد اومدم خونه گرفتیم خوابیدیم😴 امروز هم بیدار شدیم و نماز ظهر خوندیم رفتیم ه...